پیرمردی توی حرم به جوانی گفت سواد ندارم
.
.
لطفا برایم زیارتنامه بخوان…
.
.
جوان شروع کرد به خواندن…
.
.
سلام داد به معصومین تا امام عسکری(ع)
.
.
سپس جوان پرسید:امام زمانت را میشناسی؟
.
.
پیرمرد پاسخ داد:چرا نشناسم؟
.
.
گفت:پس به او سلام کن
.
.
پیرمرد دستش را بر سینه گذاشت و گفت:
.
.
السلام علیک یا حجه بن الحسن العسکری
.
.
جوان لبخند زد:
.
.
و علیکم السلام و رحمه الله و برکاته
.
.
مبادا امام زمانمان کنارمان باشد و او را نشناسیم!!!
.
.
.
.
.
سلام آقا جان
.
.
قلب پاره پاره ام بهانه می گیرد جوابش با خودت…
.
.
من دیگر نمی توانم پاسخگوی بیچارگی اش باشم
.
.
حواله ام نکن به این در و آن در
.
.
جز تو دری نیست
.
.
جز تو گشایشی نیست
.
.
ای به فدای دل تنهای تو “چقدر کم هستم”
.
.
چقدر برای “فدای تو شدن” کم هستم
.
.
مرا ببخش که حتی لایق به فدای تو شدن هم نیستم …
.
.
این روزها پایانی برای قصه ها نیست،
.
.
نه بره ها گرگ میشوند نه گرگها سیر!
.
.
خسته ام از جنس قلابی آدمها…
.
.
حالم خوب است… اما خنده ها و چشمهایم درد دارند!
.
.
زودتر بیا…
.
.
.
.
تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم
کسی به فکر شما نیست راست می گویم
دعا برای تو بازیست راست می گویم
اگرچه شهر برای شما چراغان است
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور می ترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم
من از سیاهی شب های تار می گویم
من از خزان شدن این بهار می گویم
درون سینه ما عشق یخ زده آقا
ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست
ب برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست
دیدن روی شما کاش میسر میشد..
شام هجران شما کاش که آخر میشد..
بین ما فاصله ها"فاصله انداخته اند..
کاش این فاصله با آمدنت سر میشد..
یا ابا صالح المهدی